سرشار از لذت با هم بودنیم...
پسر نازنینم سلام امشب من و شما و بابا علی جانمان پارک نیاوران بودیم زیر باران پاییزی بدون چتر خواستیم کمی قدم بزنیم و ورزش کنیم روی دوش بابا علی جان و دست در دست هم دویدیم و آواز خواندیم و دوپایی پریدیم توی چاله های آب . باران شدید بود و هوا هم سرد اما دلمان به هم گرم بود ذرت مکزیکی خوردیم موقع خریدنش فریاد میزدی : آخ جون بلال من خیلی گشنمه من عاشق بلالم جلوی ما میدویدی و من و بابا علی جان از پشت سر همراهیت میکردیم و من در این فکر بودم که داری هر روز بزرگ و بزرگ تر میشوی و البته مستقل تر...بعد هم رفتیم شهر کتاب نیاوران یک ساعتی برای خودمان چرخیدیم و از موسیقی و بوی کتاب و و لوازم التحریر لذت بردیم چندتایی هم کتاب خریدیم ...
نویسنده :
مامان
20:50