امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

بدون عنوان

1394/1/29 20:50
نویسنده : مامان
124 بازدید
اشتراک گذاری
پسر نازنینم سلام

 

امشب من و شما و بابا علی جانمان پارک نیاوران بودیم زیر باران پاییزی بدون چتر خواستیم کمی قدم بزنیم و ورزش کنیم روی دوش بابا علی جان و دست در دست هم دویدیم و آواز خواندیم و دوپایی پریدیم توی چاله های آب . باران شدید بود و هوا هم سرد اما دلمان به هم گرم بود ذرت مکزیکی خوردیم موقع خریدنش فریاد میزدی : آخ جون بلال من خیلی گشنمه من عاشق بلالم جلوی ما میدویدی و من و بابا علی جان از پشت سر همراهیت میکردیم و من در این فکر بودم که داری هر روز بزرگ و بزرگ تر میشوی و البته مستقل تر...بعد هم رفتیم شهر کتاب نیاوران یک ساعتی برای خودمان چرخیدیم و از موسیقی و بوی کتاب و  و لوازم التحریر لذت بردیم چندتایی هم کتاب خریدیم و دو عدد هم دی وی دی به روش سنتی (یعنی از دست فروش خریدیم) حالا هم برگشته ایم و چراغها خاموش است و توی تاریکی داریم برایت نبات کوچولو میخوانیم قرار است شما بخوابی تا من و بابا علی جان بتوانیم فیلم ببینیم خلاصه اینکه حال همگی مان خوب است و خدا این روزها نعمت را بر ما تمام کرده است ...

دوستت دارم پسر عزیزم ...

 

+ شاید روزی تئاتر درمانی بخوانم ...

+تئاتر شب گذشته آرامسایش نشد اصلا شاید حالا حالاها هیچ تئاتری برایم آرامسایش نشود ...

+سال بابا نزدیک است و من دل توی دلم نیست نمیخواهم یک سال بشود که نیست ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم آذر ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۱۲ بعد از ظهر توسط مامان |  5 نظر

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)