گرامیداشت روز خطر...
سر یکی یکدانه من سلام امروز روز پر خطری را پشت سر گذاشتیم و شکر خدا هنوز سالم هستیم و البته زنده ظهر عدس پلو داشتیم و داشتم برای روی غذا پیاز داغ و گوشت درست می کردم شما پسر عزیزم را طبق معمول همیشه گذاشتم روی کابینت و توی کاسه ای برایت کشمش ریختم تا بخوری و مرا تماشا کنی همین طور کنارت مشغول کارهایت بودم که ناگهان جیغ بلندی کشیدی و بعد صدایت شروع به لرزیدن کرد کلید برق را از جایش در آورده بودی و دستهایت را گرفته بودی به سیم لخت برق لب هایت سیاه شده بود و می لرزیدی و نمی توانستی دستت را از برق جدا کنی سیم ها جرقه می زد و کنج دیوار گیر افتاده بودی و نمی توانستی تکان بخوری و خلاصه بدترین حالتی را که بشود تصور کرد اتفاق افتاده بود ...
نویسنده :
مامان
20:30