امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

بهترین روزهای تابستان ...

1394/1/29 20:26
نویسنده : مامان
70 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم سلام

صبح ها به محض اینکه چشم های دوست داشتنی ات را باز می کنی میگویی آم(سلام)و بعد می گویی هیش(آخیش)و باز می گویی حیر(صبح به خیر) وقتی کاری برایت انجام می دهم می گویی مشی مامان(مرسی)و وقتی دیگر غذا نمی خواهی می گویی شیم(سیرم)وقتی می خواهی جایی بنشینی می گویی می شیم(میشینم) و وقتی هم که می خواهی کسی بنشیند باز هم می گویی می شیم یعنی بنشین و وقتی مخواهی بلند شوی و یا بگویی پاشو می گویی پاشیم دوستت دارم طوطی شیرین زبان من گاهی دلم می خواهد بیشتر از حد معمول فشارت دهم...

امروز هنگام رفتن به مسجد به من می گویی مامان خستیم بعل (خسته ام بغل)بعد از بازگشت از مسجد مامان جون دنبالمان آمد و بعد هم رفتیم دنبال زندایی ابوالفضل و رفتیم خانه مامان جون تا آبگوشت بخوریم یا به قول عمو احمدت که به آبگوشت های مامان جون می گوید گوشت آب بس که گوشتش زیاد است بعد از ناهار و خوردن چای مامان جون با شما پسر نازنینم هو هو چی چی بازی کرد و بعد هم برایت با چادر رنگی که یک سرش را به در کابینت آشپزخانه و سر دیگرش را به در دستشویی بسته بود خانه درست کرد و من و پسر گلم رفتیم داخلش چادر را دیده ای و می خندی و می گویی مامان هونه ما در جیش(خونمون دم در دستشوییه)و من فقط نگاهت می کنم و می بوسمت همین ...

+برای گفتن اینکه چقدر دوستت دارم کلمه کم می آورم...

+الان آمده ام خانه یعنی مامان جون مرا رساند تا برایت کمی بنویسم و منتظر بابا علی جانم هستم تا بیاید و کمی استراحت کند و بعد دوباره برگردیم خانه مامان جون و کشک بادمجان خوشمزه نوش جان کنیم و از کنار هم بودن لذت ببریم...

بعدا نوشت:امروز رنگ ها را برای زندایی با کمی ارفاق درست گفتی و دایی هم شب برایت جایزه و کلی بادکنک رنگی خرید آنقدر ذوق کرده بودی و بالا و پایین می پریدی که انگار ماده ای انرزی زا مصرف کرده بودی دوستت دارم عزیزم 

ناناشی:نارنجی

هه مز:قرمز

اد:زرد

از :سبز

ا اش :بنفش 

او اتی:صورتی

سیاه و آبی را هم درست می گویی

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۰:۲ بعد از ظهر توسط مامان |  آرشیو نظرات
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)