امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

گرامیداشت روز خطر...

1394/1/29 20:30
نویسنده : مامان
70 بازدید
اشتراک گذاری

سر یکی یکدانه من سلام

 

امروز روز پر خطری را پشت سر گذاشتیم و شکر خدا هنوز سالم هستیم و البته زنده ظهر عدس پلو داشتیم و داشتم برای روی غذا پیاز داغ و گوشت درست می کردم شما پسر عزیزم را طبق معمول همیشه گذاشتم روی کابینت و توی کاسه ای برایت کشمش ریختم تا بخوری و مرا تماشا کنی همین طور کنارت مشغول کارهایت بودم که ناگهان جیغ بلندی کشیدی و بعد صدایت شروع به لرزیدن کرد کلید برق را از جایش در آورده بودی و دستهایت را گرفته بودی به سیم لخت برق لب هایت سیاه شده بود و می لرزیدی و نمی توانستی دستت را از برق جدا کنی سیم ها جرقه می زد و کنج دیوار گیر افتاده بودی و نمی توانستی تکان بخوری و خلاصه بدترین حالتی را که بشود تصور کرد اتفاق افتاده بود گیج و مات بودم می توانستم همان جا میخکوب شوم و ماتم ببرد و نتوانم حرکت کنم اما وقت را تلف نکردم و با همان قاشق پلاستیکی که در دست داشتم محکم روی دستت کوبیدم تا از برق جدا شوی و خودم را هم برق نگیرد(به این می گویند مدیریت بحران )بعد که بابا علی جان شنید گفت که بهترین کار را کرده ای 

در آغوشت گرفتم دست هایت می لرزیدند آنها را توی دستهایم گرفتم و همین طور نوازشت کردم و بوسیدم لب هایت سیاه شده بودند حسابی ترسیده بودی خودم هم بغض کرده بودم اگر اتفاق می افتاد چه کار باید می کردم امیر حسام جان ؟ همین طور در آغوشم بودی که یک زنبور هم نمی دانم کی و از کجا آمدو گردن مرا هم نیش زد و اما درد نداشت و زنبورش بی جان بود برایت آب قند درست کردم و خدا رو شکر خطر از سرمان گذشت با بابا علی جانم تماس گرفتم تا بگویم که چه اتفاقی افتاده است که بابا علی جانمان هم گفت که شرکت داشت به خاطر اتصال برق آتش می گرفت و انگار خطر از سر آنها هم گذشته بود بعد هم سه عدد نمکدان نازنین شکسته شد که البته قضا بلا بود و چرا وقتی مهمان می شکند می گوییم قضا و بلا بوده است و خودمان که می شکنیم این را نگوییم  و بعد هم مامان جون تماس گرفت و گفت که امروز تشییع جنازه ی مردی بوده است که بر اثر برق گرفتگی فوت شده است  خوب به نظرم امروز را باید روز گرامیداشت خطر برق نامید 

+دوستت دارم پسر عزیزم شیطنت هایت را به جان می خرم اما نه به هر قیمتی امروز خیلی ترسیدم اگر زبانم لال چیزی شده بود قطعا می مردم ...

+ نوشته شده در شنبه یکم شهریور ۱۳۹۳ ساعت ۲۱:۳۴ بعد از ظهر توسط مامان |  آرشیو نظرات
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)