اصلا تو از هر چرخ و فلکی قشنگ تری

با ده روز تاخیر ده ماهگی ات مبارک عزیزکم .دو هفته ی پیش اولین چرخ و فلک زندگی ات را سوار شدی جایی در جنوبی ترین نقطه ی شهر آنجا که موهای پسر بچه هایشان عجیب و غریب است و کلی ناسزاهای شگفت انگیز بلدند.من و بابا علی داشتیم توی شهر می چرخاندیمت و حرف می زدیم که یکدفعه آنجا را پیدا کردیم آخر شما پسر نازنینم چرخ زدن در شب توی خیابان های شهر را خیلی دوست داری و البته تنها فرصتی است که من و بابا علی جانمان هم می توانیم قدری با هم حرف بزنیم چرخ و فلک زنگ زده بود و پیر و تو شاید این روزها کوچکترین مسافرش بودی آنقدر ذوق زده بودی که دست می زدی و صدای قا قا قا از خودت در می آوردی و ما را هم کلی سر ذوق آوردی.امیر حسامم پسر نازنینم نمی دانی این روزها چقدر با خنده هایت من و بابایی را دلگرم می کنی چقدر سختی هایمان را شیرین میکنی چقدر غم هایمان را تسکین می دهی قدیم تر ها هر وقت دلم می گرفت هر وقت بچه می شدم دلم چرخ و فلک می خواست از آن ها که وقتی می چرخید دلت هری می ریخت پایینو دیگر خالی خالی می شد و بدون آن که حتی چشم هایت اشکی بشود بغضت می شکست از آن بزرگ هایش از آن پیر های زنگ زده اش اما پسرکم تو اصلا از هر چرخ و فلکی قشنگ تری آنقدر که دیگر هیچ چرخ و فلکی بدون تو برایم مزه ندارد...