امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

حالمان خوب است خیلی خوب...

1394/1/29 20:40
نویسنده : مامان
82 بازدید
اشتراک گذاری
پسر خوبم سلام 

 

کلی حرفهای خوب برای گفتن دارم حال همگی ما خوب است خیلی خوب تمام اتفاقات خوب جمع شده اند توی اولین روز پاییز و دارند سرحالمان می آورند اول اینکه امروز تولد بابا علی جانمان است و من تازه الان یادم افتاد بمیرم برای بابا علی جانم که این روز ها انقدر مظلوم شده که غیر مستقیم هم چیزی به رویم نمی اورد اما برایش برنامه ها دارم شما همین الان با مامان جون رفتید خانه شان تا من بتوانم به برنامه هایم برسم خوب شد خدا را شکر تا شب وقت کافی دارم دیگر اینکه دوشب پیش با خانواده دایی داوود رفتیم پارک بالای خانه هوا به شدت صاف بود و تمام تهران زیر پایمان روشن شده بود کشک بادمجان خوردیم و بلال و سوپ گرم که حسابی به جانمان چسبید کمی صحبت کردیم و خندیدیم و خوش گذراندیم و یک روباه هم دیدیم درست در دو متری ما ایستاده بود و شما چنان ذوق زده بودی که مدام بالاو پایین می پریدی همه دوستت داشتند و بین دایی ها و پسردایی ها برای خودت می چرخیدی و کلا یک جمع کاملا مردانه برای خودت تشکیل داده بودی قربان این همه اعتماد به نفست بشوم مادر...

شب گذشته هم با هم رفتیم عکاسی تا از شما عکس بگیریم کلی عکسهای زیبا گرفتیم و لذت بردیم عمو عکاس به ما گفت کودکتان بسیار هوشیار است حتما یک تست هوش بگیرید به نظرم باید ضریب هوشی بالایی داشته باشد نسبت به بچه هایی که تا الان با آنها کار کرده ام خیلی باهوش تر است و همه چیز را به خوبی میفهمد و انجام می دهد خوب من هم در ان لحظه در میان ابرها در حال پرواز بودم و مدام می گفتم خیلی ممنون حالا چه ارتباطی با موضوع داشت خدا می داند  شگرد کار این عکاسی با عکاسی که سال گذشته شما را بردیم بسیار متفاوت بود عکاسی سال گذشته ابتدا تمام پوزیشن هایی را که از بچه ها گرفته بود روی یک مانیتور بزرگ نمایش می داد و می گفت روی کاغذ بنویسید که کدام را می پسندید و بعد کودک را با همان دکورهایی که انتخاب کرده بودیم راحت می گذاشت تا بازی کند و ما هم آزاد بودیم که هر نوع بازی را بخواهیم با کودکمان انجام دهیم و مدام در حالت های مختلف عکس می گرفت تا تعدادی خوب در بیاید اما عکاسی که امسال انتخاب کردیم اینطور بود که ابتدا تمام لباسهای کودک را توی اتاق پرو آویزان می کردیم و بعد من و علی جان به یک اتاق دیگر می رفتیم البته می شد امیرحسام را از دور دید و بقیه را واگذار می کردیم به خودشان یعنی به ما گفتند بروید و بنشینید تا بتوانیم با کودک ارتباط بگیریم و انتخاب دکور و این که کودک چه بپوشد با خودشان بود که خوب ریسک محسوب می شد و من عکاسی سال قبل را بیشتر دوست داشتم و آرامش بیشتری داشتم اما عکسها زیبا از آب درآمد و خیالمان راحت شد بعد از اتمام کار شام را در پدر خوب خوردیم و به خانه بازگشتیم ...

پسر عزیزم خیلی دوستت دارم توی عکاسی آنقدر خوب و با اعتماد به نفس بودی که من و بابا علی جانمان را به خنده انداخته بودی و وادارمان می کردی که مدام قربان صدقه ات برویم و جلوی دهانمان را بگیریم تا صدای خنده مان را نشنوی دوستت دارم پسر خوب من 

 +یعنی می شود یک روزی من باشم و موهایم همه سپید باشدوتو بزرگ شده باشی و خانواده ای تشکیل داده باشی و من دست نوه هایم را بگیرم و دیوار بزرگی را نشانشان بدهم که رویش پر است از عکس های نازنین کودکی ات و بگویم بچه ها این باباتون بوده ها وقتی همسن شما ها بوده و بعد غرق بشوم در خاطرات کودکی ات ؟...

 

+ نوشته شده در سه شنبه یکم مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۲۶ بعد از ظهر توسط مامان |  5 نظر
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)