امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

دندان دردی که زندگی می آفریند...

1394/1/29 20:41
نویسنده : مامان
64 بازدید
اشتراک گذاری
پسر نازنینم سلام

 

دوستان خوبم رمز برداشته شد...

برای خودم برنامه ریخته ام نه برای کارهای روزانه ام بلکه برای احساسات روزانه ام و این را مدیون دندان دردی هستم که امانم را بریده بود دکتر دندانپزشک بعد از دیدن عکس دندانهایم گفت که دندانهایی را که می گویی از درد امانت را بریده اند کاملا سالمند و به جز همان که پر کرده ام دیگر دندان خراب نداری و اگر دوست داشته باشی و اصرار کنی می توانم دندانهای سالمت را هم پر کنم که ممنون هم می شوم و برای من بد نمی شود  من هم با همان دهان بی حس شده و کجم خداحافظی کردم و امدم بیرون اما چرا همه ی دندانهای من همگی با هم ان هم این همه زیاد باید درد می کرد آن هم بعد از رفتن بابا آیا به خاطر همه ی شب هایی نبود که انها را محکم روی هم فشار داده بودم تا علی جانم و کودکم صدای هق هقم را نشنوند و یا به خاطر همه ی مهمانی هایی که باز هم انقدر آنها را به هم فشار داده بودم تا بتوانم بغضم را مانند لقمه ای بزرگ و خفه کننده قورت بدهم بیشتر که فکر کردم دیدم در حالت عادی هم برای فرو نشاندن خشمم هم از همین روش استفاده می کنم و در واقع فشار دادن دندانهایم روی هم شده است یک روش تدافعی برای پنهان کردن همه ی بغض ها و اشک ها و دلتنگی ها و خشم هایم دلم برای دندانهایم حسابی سوخت با همان زبان سنگینم که بی حس بود و انگار تکان نمی خورد روی همه شان دست کشیدم و نوازششان کردم و سعی کردم یک لبخند کج بزنم بعد هم همان تصمیم بزرگ یک دفعه به ذهنم دوید این که باید برای احساساتم هم برنامه ای بریزم برنامه ای که تویش دیگر از فشار دادن دندان ها روی هم خبری نباشد خوب همین طور که قدم می زدم تا به متروی شهید بهشتی برسم با خودم فکر کردم یک ساعت در هفته برای نگرانی بس است انقدری هست که بتواند دو هفته بیمارت کند و خودت و همه را از کار و زندگی بیاندازد یا یک ساعت در هفته برای سوگواری یک ساعت در هفته برای خشم یک ساعت برای خنده یک ساعت برای شادی یک ساعت مفید  برای بازی با عزیز دردانه ات و همین طور یک ساعتها را توی ذهنم چیدم بعد برای آن زمان تعیین کردم  حالا می دانم که از دلتنگی هم که بمیرم باید صبر کنم تا پنج شنبه که می روم پیش بابا و تمام طول هفته دلتنگی فایده ای ندارد یا می دانم که اگر خشمگین هستم به هر دلیلی می رود برای اخر شب که می نویسم یا خطخطی میکنم یا می روم توی ماشین وشیشه ها را می کشم بالا و فریاد می زنم و یا مشت می کوبم به بالشم اما دندانهایم را روی هم نمی فشارم چون می دانم هر چیزی زمانی دارد و هنوز زمان تخلیه خشم نرسیده یا اگر نگرانم نگرانی ام را می نویسم روی کاغذ و موقعش که رسید با کسی راجع به ان صحبت می کنم و یا فکر می کنم و... برای حس های خوب وقت تعیین نکردم غیر از مواردی که اشاره کردم بقیه ی حس های خوب ازادند که بیایند و بروند و خوش بگذرانند و همین حالم را خیلی خیلی خوب کرده است چرا که تا بخواهد زمان احساسات بد برسد آنقدر از زمان وقوعش گذشته که حتی اگر بخواهم هم دیگر احساسی راجع به انها ندارم و یا اگر هست خیلی ناچیز است حالا تمام وقتم به شادی خنده و همه ی حس های خوبم می گذرد و اگر حس بدی بخواهد بیاید می گویم نه الان وقتش نیست و توی دفتر کوچکی می نویسم تا وقتش برسد و وقتش هم که می رسد آنقدر از صبح حس های خوب داشته ام که ترجیح می دهم بیخیال همین یک ساعت ها هم بشوم و کلا این روزها در حال خوش گذرانی هستم اما وقت هایی هم شده که برای رسیدن زمان تعیین شده ی حسی بد لحظه شماری کنم و بعد آنقدر گریه کنم که خالی خالی شوم و بعدش صورتم را بشویم و بگویم وقت تمام است مرضیه ی عزیز حالا می توانی باز هم بخندی و خوش بگذرانی نمی دانم توانسته ام درست توضیح بدهم یا نه اما مثل همان زمان درس خواندنمان است که می گفتند اگر حین درس خواندن چیزی فکرت را مشغول کرد ان را روی کاغذ بنویس و بعد از اتمام کارت به آن بپرداز همین ...

این تصمیم آنقدر حالم را خوب کرد که همان لحظه با خودم گفتم تا دندانت بی حس است وقت درد کشیدن نداری و هر وقت درد به سراغت آمد می توانی قرص بخوری ناله کنی و هر کاری خواستی برای آرام تر شدن دردت انجام دهی اما الان که درد نداری نباید بروی پیشواز و همین باعث شد که از مترو پیاده شوم با همان لبخند کجی که روی لبهایم بود و زبان سنگینی که حسش نمی کردم بروم پیش علی جانم و با هم معجون بخوریم و به دهان کج من بخندیم و خوش بگذرانیم آن هم فقط یک ساعت و بعد برگردم خانه و غرق در لذت شیرینی کودکی بشوم که پشت در منتظرم ایستاده بود و دست هایش را برایم باز کرده بود و با دیدن من بلند فریاد زد ممممماممممان لااااام (سلام)

+ نوشته شده در سه شنبه یکم مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۴۲ بعد از ظهر توسط مامان |  9 نظر
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)