امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

بدون عنوان

1394/1/29 20:35
نویسنده : مامان
36 بازدید
اشتراک گذاری

رم سلام 

 

شب گذشته پس از بازگشت از بهشت زهرا تصمیم گرفتیم که به دیدن عمو رضا و خانواده اش برویم و وقتی رسیدیم دیدیم که عمو و خانواده اش دم در هستند و منتظر خانواده زن عمو فاطمه تا به پارک بروند هرچه تعارف کردیم که وقتی دیگر می اییم و مزاحم نمی شویم قبول نکردند و ما را به خانه شان دعوت کردند و بعد از تماشای مسابقه ی والیبال ایران و آرژانتین که بسیار دیدنی هم بود و خوردن میوه خانواده زن عمو فاطمه هم رسیدند و ما را هم دعوت کردند که برویم پارک و ما هم با جان و دل پذیرفتیم شب آرام و خوبی بود و بسیار خوش گذشت خدا را شکر جوجه خوردیم و گفتیم و خندیدیم و بسیار چسبید و شما پسر عزیزم آنقدر با پسر عموهای ریش و سبیل دارت بازی کردی که به محض نشستن در ماشین در راه بازگشت به خواب رفتی و تا ساعت 11 امروز خواب بودی و ما که از شب گذشته شما پسر عزیزمان را درست و حسابی ندیده بودیم و در خانه مامان جون به خواب رفته بودی و صبح هم با مامان جون به بهشت زهرا رفته بودی حسابی دلتنگت بودیم مامان جون تعریف می کرد که شب گذشته با دایی ابوالفضل حسابی کشتی گرفته ای و همه را حسابی خندانده ای و خوش گذرانده ای نوش جانت پسر نازنینم این روزها مسابقات والیبال باعث بازی جدیدی بین من و عزیز دردانه ام شده است دور اتاق می چرخیم و من می گویم دود دود دود و تو می گویی اینان(ایران)خیلی می چسبد دوستت دارم عزیزم

+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۳ ساعت ۱۶:۰ بعد از ظهر توسط مامان |  4 نظر
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)