امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

بدون عنوان

1394/1/29 19:37
نویسنده : مامان
48 بازدید
اشتراک گذاری
پسرم سلام

 

ساعت 4.44 دقیقه صبحه و من از دیشب بیدارم امروز ساعت یازده می ریم که از پات عکس بگیریم و انشاالله اگه جوش خورده بود می ریم که بازش کنیم دل توی دلم نیست و خواب از چشمام پریده همش دعا می کنم که خوب شده باشی و نیاز به فیزیوتراپی یا هر چیز دیگری نداشته باشی دیروز کفشت رو آوردیم و پات کردیم که ببینیم هنوز اندازه هست یا نه امید دارم گه بعد از باز شدن گچ بتونی با کفشای خودت و با پاهای خودت برگردی خونه دلم می خواد از همونجا ببرمت پارک و دوباره با هم اون سرسره قرمز بزرگه رو سوار شیم اصلا دلم واسه سرسره هم تنگ شده امیر حسام جان پسر خوبم ممنونم که توی این مدت اینقدر قوی و خوب و صبور بودی و دلتنگی نکردی و سهل انگاری مون رو به رومون نیاوردی و عذاب وجدانمون رو بیشتر نکردی با همون پا کلی بازی کردی و چیزی از خندیدن ها و دست زدن ها و شعر خواندن هات کم نشد کلی از این روحیه ی بالایی که داری هم من و هم بابا علی جان درس گرفتیم شاید این هم یکی از همون حکمت هاییه که گفتم فقط امیدوارم خداوند دفعه ی بعد حکمت هاشو کمی ملایمتر به ما گوشزد کنه و همین طور امیدوارم که این تجربه ی تلخ دیگه تکرار نشه فردا شب بیست و سومه و ما می تونیم با پسرکمون بیرون از خونه و در زیر آسمون مثل سال های گذشته قرآن سر بگیریم خوب این ماه عزیز هم داره کم کم تموم می شه ماهی که بیشترش برای ما به دید و بازدید گذشت و البته یک عالم دلتنگی تا جاییکه یادم مونده باشم می گم که کجاها رفتیم و چه کارهایی کردیم البته از آخر به اول:

- امشب حاج آقا و خاله زهرا به همراه دختر هایشان  خاله سمیه و خاله بتول مهمان ما بودند محمد طه تب داشت و عمو احمد و خاله سمیه مجبور شدند زودتر برن اما خاله بتول و خاله زهرا موندن شب خوبی بود اما هر وقت حاج آقا رو می بینم دلتنگ بابا می شم وقتی جایی با هم دعوت می شدند از کنار هم تکون نمی خوردند

- دیشب مامان جون و دایی حامد و مادربزرگ و دایی ابوالفضل و خانمش مهمان ما بودند شب خوبی بود اما بابا نبود به یاد بابا بادمجان شکم پر که خیلی دوست داشت درست کردم موقع خوردن انگار که با یاد بابا درست شده باشه اشک همه رو در آورد برای مادر بزرگ که جوجه کباب هوس کرده بود جوجه درست کردم و چون با عشق درست شده بود خوش طعم و بی نظیر شده بود برای دایی حامد که عاشق کبابه از بیرون کباب گرفتیم و سوپ و برنج رو هم خودم درست کردم غذاها عالی بودند و مامان جون که کم و مختصر و فقط گاهی تعریف میکنه گفت که مثل غذاهای هتل شده و من هم کلی خوشحال شدم اما نمی دونم چرا هیچ کدومش به خودم مزه نکرد

- چند روز قبل تر هم خانه ی دایی حسین بودیم و خوش گذشت

-یک روز هم عمو مرتضی به همراه خانومش و نرگس کوچولو اومدند خونه ی مامان جون و باز هم خوب بود و خوش گذشت

-یک شب دیگر هم مامان جون 63 نفر مهمون داشت که فقط شامل دایی ها و خاله های بنده و بچه هاشون بود تازه خاله توران و خانواده اش که جمعا 16 نفرند نبودند خدا بابا بزرگ رو رحمت کنه ...

-پس فردای همون شب هم دوباره دایی داوود و خونواده اش که شب افطاری ما رو درست و حسابی ندیده بودند با سوپشون اومدند خونه مامان جون و حسابی خوش گذشت

-یک شب هم ما رفتیم خونه ی دایی داوود

-یک شب دیگر هم رفتیم خونه ی دایی رضا و همه هم بودند اونجا در حین صحبت با عاطفه حدس زدم که بارداره و عاطفه خودش هم نمی دونست و هفته ی بعد گفت که بارداره (بعضی وقت ها یادم می ره که این مطالب رو دارم واسه پسر کوچولوم می نویسم شدی سنگ صبورم امیر حسام جان . الان یک لحظه فکر کردم وقتی بزرگ شدی و این مطلب رو خوندی با خودت چه فکری می کنی نمی گی زمان دقیق بارداری دختر دایی مامان چه ارتباطی به من داره ببخش که وبلاگت شده دفتر خاطرات من)

-یک شب هم خاله فاطمه همه ی فامیل که 100 نفر می شدیم رو دعوت کرد تالار مروارید و افطار رو اونجا بودیم

-یک شب هم من و شما و بابا علی جان رفتیم نمایشگاه قران تا برای شما سی دی آموزشی بگیریم افطار رو هم که شامل آش خرما پنیر گردو نون خربزه چای حلواو...بود رو گذاشتیم توی کالسکه ی شما و همونجا تو محوطه ی خوش آب و هوای نمایشگاه خوردیم (چه با سلیقه ام من) برای شما هم چند تا سی دی خوب آموزش اعداد رنگ ها صدا ها و.... خریدیم تقریبا بهترین شب ماه رمضان برای ما بود خیلی خیلی خوش گذشت

پسر عزیزم خیلی دوست دارم ساعت شده 5.40 دقیقه و من همچنان بیدارم و شوق این رو دارم که زودتر گچ پات باز بشه و مدام دارم تصور می کنم که داری راه می و میدوی و میخندی می بوسمت عزیزم مثل فرشته ها البته فرشته ای که یه بالش زخمیه خوابیدی ...

 

 

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۳ ساعت ۵:۴۳ قبل از ظهر توسط مامان |  آرشیو نظرات
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)