امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

بدون عنوان

1394/1/29 19:36
نویسنده : مامان
55 بازدید
اشتراک گذاری
می دونید وقتی آدم یتیم می شه خصوصا اگه دختر باشه خصوصا اگه باباش باشه فرقی نمی کنه توی چه سنی توی هر سنی که باشه هی دوست داره محرماش اونو در آغوش بگیرن و توی بغل اونا گریه کنه هی میره نزدیک برادرش هی دور عموهاشو دایی هاش می چرخه و هر بار که یکی از اونا پیشونیشو می بوسه مثل بوسه های باباش نمی شه اما کمی بدن یخ زده اش رو گرم می کنه و می ش مرهمش این احساس دقیقا از وقتی که خبر رو بهت میدن یا بهتر بگم از اون موقعی که باور کردی یتیمیت رو شروع می شه حالا اگه یه مردی پیدا بشه که تو رو مثل دخترش دوست داشته باشه جلوی تو به دخترش بابا نگه دست نکشه روی سر دخترش تو رو تحقیر نکنه اما باهات مهربون باشه مثل بچگی هات مثل وقت هایی که بابات بود واست لقمه بگیره...وقتی بابا رفت دخترای فامیل همپای من گریه نکردند زار زدند...(البته گاهی هم بعضی هایشان خندیدند و صدای خنده شان قبلم را خراشید)...

 

امسال بهتر از هر سالی درک کردم که چرا یتیمای مدینه واسه ی امام علی جان ظرف شیر می بردند ...یتیم ها درد دوباره یتیم شدن رو بهتر می فهمند...

شش ماهی می شه که کسی مثل بابا در آغوشم نگرفته اصلا هیچ وقت غیر از بابا هیچ کس حتی مامان در آغوشم نگرفته گرم امن ایمن به عکسش خیره می شم به چشماش بعد صدا می زنم بابا حس می کنم می گه جانم (آخ بابا کاش یک بار غیر از جانم صدام می زدی)می گم میشه بغلم کنی باز حس می کنم می گه بیا بابا جانم بعد بلند می شم و می رم سمت عکسش که روی دیوار اتاق خواب مامانه گونه ام رو می چسبونم به عکس و دستم رو می ذارم روی صورتش دیگه هیچی نمی فهمم انگار منم و بابا فقط...

نه اینکه علی جانم نباشد نه هست اصلا او بهترین محرمی است که می شود بدون شرم در آغوشش گریست اما دل است دیگر گاهی بهانه می گیرد ...

شب های قدر امسال رو قدر بدونیم هنوز چهره ی بابا تو شب قدر سال گذشته جلوی چشمامه روی سجده رفته بود و هق هق می کرد و شونه های پهن و مردونه اش تکون می خورد منم گریه می کردم و توی دلم می گفتم خدایا چیزی نمی خوام فقط حاجت بابام رو بده هیچ وقت طاقت دیدن اشک بابا رو نداشتم بابا هم . بابا حاجت گرفت یا نه نمی دونم اما می دونم که نمی دونست این آخرین شب قدریه که فرصت با خدا عاشقانه خلوت کردن رو داره بابای خوبم می دونم که جات خوبه اینو چندین بار توی خواب بهم ثابت کردی اما من هم امشب از خدا می خوام که حالت خوب باشه جات راحت باشه یادته امام علی رو چقدر دوست داشتی می گفتی از همه ی مردای عالم مرد تره خوب امشب شب همون مرد مردای عالمه همیشه سعی کردی علی وار زندگی کنی یا لا اقل مثل اون یتیم نواز باشی امشب از خدا خواستم که شما رو با حضرت علی محشور کنه از امام علی هم خواستم که خیلی مراقبت باشه خیلی دوستت دارم بابای خوبم دلم برات تنگ شده بابای خوبی برای من بودی من از شما راضی بودم خدا هم ازت راضی باشه آمین فقط کاش می شد از روی عکس عطر تنت رو هم بویید...

 

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۳ ساعت ۳:۵۹ قبل از ظهر توسط مامان |  آرشیو نظرات

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)