شده عاشق بشوی به بادبادکی که نخش ول شده باشد...
پسرم سلام شب از نیمه هم گذشته است دارم عکس های خودم و بابا جانم را نگاه می کنم عکس های مسافرتمان پیک نیک هایمان تولد هایمان و .... توی همه ی عکس ها بابا کنار من است انگار گم می شوم اگر کنارش نباشم اگر دستش توی دستم یا دور بازوویم و یا گردنم و یا توی عکس های نشسته مان روی زانویم نباشد توی همه ی عکس ها هر دو خندیده ایم و من امشب حال خوبی ندارم بابا هنوز توی عکس ها می خندد من اما صورتم و دست هایم که می نویسند خیس از اشکند دلم برای بابایم تنگ شده است امیر حسام ... توی همه ی عکس ها ته نگاه مرا اگر دنبال کنی شاد است اما کمی هم شرم دارد آخر توی همه ی این وقت ها دلم می خواست محکم بچسبم به بابایم اما رویم نمی شد بابا این را می دانست ...
نویسنده :
مامان
19:18