امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

تنها برای دل یگانه فرزندم امیر حسام

روز نوشت...

1394/1/29 20:19
نویسنده : مامان
60 بازدید
اشتراک گذاری
پسر عزیز من سلام

 

 امروز صبح من و شما و بابا علی جانمان رفتیم آزمایشگاه برای گرفتن آزمایش از شما  پسر نازنینم قربانت بشوم مادر که مثل یک مرد واقعی می مانی هر کجا که می رویم جلو می روی و بلند می گویی آم(سلام) و بعد دستت را جلو می آوری و دست می دهی فرقی نمی کند مرد کتاب فروش مهربان باشد یا مسئول گرفتن آزمایش که اتفاقا سبیل های ترسناکی هم دارد برای گرفتن آزمایش توی بغلم نشاندمت با یک دستم دستت را گرفتم و دست دیگرم را گذاشتم روی صورتت نوازشت کردم و توی گوشت حرف زدم تا بالاخره تمام شد خیلی کم گریه کردی و وقتی آمدیم بیرون همه می خندیدند و دوستت داشتند خدا را شکر که تمام شد و حالا خیالمان راحت است که می توانیم بفهمیم مشکلی وجود دارد یا خیر انشاالله که همه چیز خوب است بعد از آزمایش هم انگار که اصلا اتفاقی نیوفتاده باشد فقط شیرین زبانی کردی و خندیدی و ما را هم غرق در لذت کردی دوستت دارم پسر قوی و شجاع من خیلی دوستت دارم...

+راستی امروز در راه برگشت از آزمایشگاه کلمه ی اتوبوس را یاد گرفتی و یک مرتبه بدون اینکه کسی از ما قبلا گفته باشد گفتی بابایی اوبوبوس بعد هم یک کامیون حمل شیر را نشانمان دادی و گفتی شیر و ما با دهان باز هرچه گشتیم و نگاه کردیم نفهمیدیم که از کجا فهمیده ای این ماشین حمل شیر است هیچ کجایش هیچ نشانی نداشت فقط رویش نوشته بود دامداران و عجیب تر اینکه توی خانه مامان جون نشسته بودیم که با لوگوهایت نوشتی پ و بعد هم آرم شبکه ی پویا را درست کردی و گفتی مامان بوا(پویا)و من ومامان جون فقط جیغ می کشیدیم و باورمان نمی شد عجیب تر از ان زمانی بود که آرم کوچکی پشت بسته ی چیپس را دیدی و گفتی مامان ممز(مزمز)اولش باورم نمی شد چون ما اصلا چیپس نمی خوریم و خیلی کم پیش می آید و اینکه چه مارکی باشد مهم نیست و اسمی از مارکش نمی آوریم و جلوی شما هم اصلا نمی خوریم تازه فهمیدم که تبلیغات تلویزیون چقدر تاثیر گذار است و اینکه کودکمان سرشار از حس و انگیزه یادگیری است و با این همه هوش و استعداد چه ها که نمی توان کرد و چقدر می توان از این حافظه ی تصویری بچه ها استفاده کرد حالا هم سخت در فکرم که چه کاری می توانم برای عزیز دردانه ام بکنم ...

 

+این روزها با هم فوتبال بازی می کنیم و کشتی می گیریم و من می شوم اسبت گاهی هم نی نی می شوی و آن و اون می کنی و من می گویم شما نی نی هستی می گویی اوم می گویم نمی تونی حرف بزنی می گویی نه و من جان می دهم برای این همه پاکی و سادگی ات و می توانم غرق بوسه ات کنم فقط...

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰:۳۸ قبل از ظهر توسط مامان |  آرشیو نظرات
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)